خاله فاطمهخاله فاطمه، تا این لحظه: 19 سال و 5 ماه سن داره
امیرعباسامیرعباس، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

*****خونه ی امیر عباس کوچولو*****

زرافه ی امیر(:

سلام. امیر عباس قشنگم ی عروسک دیگه به دست اورد.ی زرافه ی خوشگل که خاله محدثش براش خریده.البته گردنش دراز نیست و برای همین به گاو شبیه تره!اسمشم گذاشتم زری!هه هه! بای تا های ...
14 ارديبهشت 1394

سیمونی امیر

سلام! همون طور که گفته بودم عکسها گرفته شد و می زاریم اینجا! برید ادامه! اسباب بازی ها: کپلک(شهر موشهای دو رو دیدین؟): آقا گاوه: اینم پسرش(دستمال سر داره): دلقکش: توپهاش: جیغجیغوها(وقتی فشارشون می دی صدایی مثل صدای جیغ میدن.منم اسمشون رو گذاشتم جیغجیغوها): ماشینش(البته خود ماشینه آبیه!): جعبه جغجغه هاش: اینا هم وسایلی که هر پسری باید داشته باشه!(سوغاتی مکه از طرف مامان بزرگ و بابا بزرگش): شتر و اسب(بازم سوغاتی مکه): مجموعه ی نی نی هاش!: تابش: اینم اسباب بازی هاش بعد از مرتب کردن: تشک ببعی!: تشک تعویض: ...
13 ارديبهشت 1394

وسایل امیر جونم(:

سلام سلام! امروزوسایل امیر جون من خریداری شد و هر چند ک تقریبا هیچ کدومو ندیدم (چون به محض خریداری شدن به خانه ی امیرعباس کوچولو انتقال یافت (: )دیگه خیلی خوشحالم.فردا هم می خوایم بریم مهمون امیر باشیم و از همشون عکس می گیرم می زارم. تابعد(: ...
10 ارديبهشت 1394

کمد و تخت امیر کوچولو

سلام دوستان گلم. امروز مامان و بابام(ینی مامان بزرگ بابا بزرگ امیر جونم)رفتن و کمد،بوفه و تخت امیر عباس رو سفارش دادن.خوبی تختشم اینه که خیلی بزرگه و یه جورایی نوجوانیه. اینم عکساش: ...
1 ارديبهشت 1394

ی خبر

سلام سلام سلام به همه ی نی نی ها! من امیر عباس هستم.دیگه تصمیم گرفتن که اسممو بزارن این.قشنگه؟توی نظر سنجی جدیدمون هم شرکت کنین!
6 بهمن 1393

این روزا

سلام فسقلی خاله! این روزا خیلی اتفاق افتاد.دو روز مهمون تو و مامان بابات بودیم.یه مامان بزرگت برات یه ماشین مسابقه ی خوشگل خریده.خلاصه؛تو هر روز بزرگتر می شی و منم بیشتر دلم می خواد تو رو ببینم و ماچت کنم. خیلی خیلی دوستت دارم عزیزم ...
27 دی 1393

کوچولو

سلام. من این داستانو خودم درست کردم.توجه داشته باشین که من یه نی نی فسقلی ام و نباید خیلی چیزای تخصصی از من انتظار داشته باشین!اینم در حد وسع من بود دیگه! یه نی نی بود یه نی نی نبود!زیر گنبد کبود،یه نی نی به اسم کوچولو زندگی می کرد که اتاق خیلی عجیبی داشت.این اتاق،کوچولو ترین اتاق دنیا بود.اگه گفتین اتاق این نی نی چی بود؟بعــــــــــــــــــله!!!!شکم مامانیش بود!این نی نی،دوست زودتر به دنیا بیاد.هی مشت می زد به شکم مامانش و میگفت:«دنیا!دنیا!دنیا!دنیا!»می خواست این طوری به مامانش بفهمونه که می خواد ببه دنیا بیاد.تا اینکه بعد از یه عالمه شب و روز،بالاخره مامانش رفت بیمارستان و به دنیا اومد.اما وقتی اومد بیرون،تازه فهمید که در...
12 آذر 1393